معنی آدم هرزه گرد

لغت نامه دهخدا

هرزه گرد

هرزه گرد. [هََ زَ / زِ گ َ] (نف مرکب) هرجایی. (یادداشت به خط مؤلف). کسی که در همه جا آمد و شد می کند و سخن چینی می نماید. (ناظم الاطباء):
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه.
منجیک ترمذی.
هرزه گرد بی نماز هوس باز که روزها به شب آرد در بند شهوت. (گلستان).
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زین سفر دراز خود عزم وطن نمی کند.
حافظ.
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.
حافظ.
|| آواره. (ناظم الاطباء). رجوع به هرزه رو و هرزه دو شود. || (اِ مرکب) در تداول مردم سلطان آباد اراک نام چرخ ساده ٔ پایه داری است که کلاف نخ را به گرد آن افکنند و با استفاده از گردش آن باز کنند.


هرزه

هرزه. [هََ زَ / زِ] (ص) بیهوده. (غیاث) (آنندراج). خیره. (صحاح الفرس). یاوه. یافه. (یادداشت به خط مؤلف):
چو بیچاره گردی و پیچان شوی
ز گفتار هرزه پشیمان شوی.
فردوسی.
خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است.
سنائی.
گرد بازار هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی.
سنائی.
مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید هرزه روز بحران.
خاقانی.
بیت فرومایه ٔ این منزحف
قافیه ٔ هرزه ٔ آن شایگان.
خاقانی.
چند خونهای هرزه خواهی ریخت
زیر این طشت سرنگون بلند.
خاقانی.
دریغا هرزه رنج روزگارم
دریغا آن دل امیدوارم.
نظامی.
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبودهرزه سودایی بود.
مولوی.
- برهرزه، هرزه. به بیهودگی. بی سبب. بی دلیل. بی جهت: خود را برهرزه مکش و سر خود به باد مده. (تاریخ بلعمی).
خواهی امید گیر و خواهی بیم
هیچ برهرزه نافرید حکیم.
سنائی.
- به هرزه، برهرزه. به بیهودگی. بیهوده. بی سبب. بی دلیل. بی جهت:
به هرزه ز دل دور کن خشم و کین
جهان رابه چشم جوانی ببین.
فردوسی.
به هرزه درسر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد.
سعدی.
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی.
سعدی.
بر بد و نیک چون نیَم قادر
پس دل از غم به هرزه فرسودم.
ابن یمین.
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش.
حافظ.
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی.
حافظ.
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد.
حافظ.
ترکیب ها:
- هرزه اندیش. هرزه بیان. هرزه پا. هرزه چانگی. هرزه چانه. هرزه چشم. هرزه خای. هرزه خرج. هرزه خند. هرزه خوار. هرزه درای. هرزه درایی. هرزه دراییدن. هرزه دزد. هرزه دست. هرزه دو. هرزه دهن. هرزه رو. هرزه زبان. هرزه شدن. هرزه کار. هرزه گرد. هرزه گردی. هرزه گو. هرزه گویی. هرزه لا. هرزه لای. هرزه لایی. هرزه لاییدن. هرزه مرس. رجوع به این مدخل ها شود.
|| (ق) بیهوده. به بیهودگی. بی جهت. بی دلیل. بی سبب:
بدو گفت ای مایه ٔ جنگ و سور
چه تازی بر این دشت هرزه ستور.
فردوسی.
|| (اِ) بیهودگی. هرزگی:
ز عالی همتی گردن برافراز
طناب هرزه از گردن بینداز.
نظامی.
رجوع به هرزگی شود. || هذیان. (یادداشت به خط مؤلف).

واژه پیشنهادی

هرزه گرد

یاوه گرد

فرهنگ عمید

هرزه گرد

کسی که بیهوده به همه‌جا می‌رود، آواره، ولگرد،

فرهنگ معین

هرزه گرد

(~. گَ) (ص فا.) آواره، ولگرد.

گویش مازندرانی

ول آدم

آدم هرزه گرد


هرزه

مرغی که در جایی جز خانه ی صاحب خود تخم بگذارد، بدکاره –...

فرهنگ فارسی هوشیار

هرزه مرض

نادرست نویسی هرزه مرس پارسی است هرزه گرد، پر و پاچه گیر


هرزه گردی

عمل هرزه گرد: ((هرزه گردی وباده پیمایی عاقبت میکشد برسوایی. )) (ضیا ء اصفهانی)


گرد گرد

(صفت) آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده: جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست. (ویس ورامین)


هرزه روی

عمل هرزه رو هرزه دوی

ترکی به فارسی

آدم

آدم

معادل ابجد

آدم هرزه گرد

486

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری